آنقــدر دوســتت دارم
که میدانم
روزی خــدا خواهد آمد
تا از تــو سوال کند،
چه کرده ای که اینگونه
تــو را می پرستد!
آنقــدر دوســتت دارم
که میدانم
روزی خــدا خواهد آمد
تا از تــو سوال کند،
چه کرده ای که اینگونه
تــو را می پرستد!
مرا که میشناسی!
برای همهی بارانها و همهی بیابانها، حرفی دارم...
برای همهی دانهها، همهی ریشه ها
که سر در میآورند و از حرفم سر در نمیآورند!
مرا که میشناسی!
رشته رشته میکنم آفتاب را، برای همهی خانهها،
برای همهی خاطره ها،
دراز بکش!
پشتت بر زمین باشد و نگاه کن به نقطهای نامعلوم
همهی پرندهها، همینگونه متولد میشوند
همهی شعرها
همینگونه شکل میگیرند...
دُنبـــآل یکـ کلمه میگردم
یکـ کلمــه خامـوش
مانند یکـ بوس ـه
که جمع کند همــه کلمات را
روی لب هــآے تو
امــــروز
به پـایـان می رسـد
از فردا برایــم چیزی نگــو !
مــن نمی گــویم " فردا روز دیــگری ست "
فقــط می گــویم
" تو روز دیــگری هســتی "
تــو
فردایــی
همــان که بایــد بخاطـــرش زنده بــمانم!
پِـلِی چَن تا موزیـڪ تِـڪراریُ هِی تِـڪرارُ تِـڪرارُ تِـڪرار .
مِثِ نَبـودَن اونایی ڪه دوسِشون داریُ …
פֿـوب میدونی بَرگَشتَنی دَرڪارنیس .
هی پاییز!
حواست را جمع کن…
دور تو وتمام عاشقانه هایت را خط میکشم…
اگر با آمدنت او حتی یک سرفه کند!
گفــت :
با مــــــادر یه جمـــله بســـاز
گفتــم:
من با مــادر جمله نمیســازم ،
…
دنیــــــــامو می سازم …
باهرکس میشه خندید
ولی
فقط در آغوش یک نفر میشود گریه کرد